سه شنبه 6 اسفندماه 1397 دوباره دیدمش . خودش درخواست کرد که همدیگر رو ببینیم و من هم مشتاق دیدنش بودم . مثل اولین قرارمون دلم توی سینه تند تند می زد و انگار قلبم داشت از توی گلوم می آمد بیرون .
هم می خواستم برم و هم می ترسیدم که برم . می ترسیدم که این شروع دوباره پایان داشته باشه .
وقتی که دیدمش وقتی که باهاش حرف می زدم وقتی که لمسش می کردم همه دردها و عذاب های که کشیده بودم یادم می آمد و از جلوی چشمم حرکت می کرد . نمی دانستم کارم درست بود یا نه ؟
اما عجیب بهش احتیاج داشتم . انگار توی رگ هام یک خون دوباره وارد شده بود . یک حس قشنگ . یک مستی شیرین .
خوشحالم که دیدمش و کاشکی می شد که همیشه می دیدمش .
شاپرک خانم...برچسب : نویسنده : shaparkkhanomo بازدید : 183