دیشب درست توی نیمه های شب ، یک خواب خیلی زیبا و لطیف دیدم . وقتی که ساعت سه و نیم شب بیدار شدم هنوز شیرینی خوابم را حس می کردم و تمام خوابم را یادم بود .
نمی دانم اسمش را باید گذاشت خواب یا رویا . اما خیلی دلنشین بود . جالب اینجا بود که من اصلا توی فکر چیزی نبودم و خیلی برام عجیب بود . امیدوارم که احساس توی خوابم واقعی بوده باشه . کسی که من به عنوان استاد ، دوست و راهنما خیلی دوستش دارم توی خوابم داشت به من می گفت که من خیلی دوستت دارم و دلم می خواهد همیشه ببینمت و کنارم باشی.
وای من اصلا فکر نمی کردم که یک همچین حسی ممکنه داشته باشه . حتی الان که توی خوابم هم دیدم برام دلنشین بود . چقدر قشنگ بود و چقدر قشنگ تر می شه که واقعا اون حس را به من داشته باشه .
می دانی شاپرکم منظورم از دوست داشتن عاشقی نیست. دوست داشتن استاد و شاگردی. دوست داشتن دو تا دوست . چون قرار نیست اون عاشقم باشه و یا من عاشقش باشم . چون اصلا شرایط جور در نمیاد .
اما اینکه حس کردم ممکن همنقدر که اون برای من با ارزشه ، منم براش ارزش داشته باشه قند توی دلم آب کرد .
چه خواب شیرینی بود . بعد از مدت ها به این شیرینی نیاز داشتم .
هنوز هم طمع دوست داشتن را حس می کنم . امیدوارم واقعا براش با ارزش باشم . چون اون برای من خیلی با ارزشه.
برچسب : نویسنده : shaparkkhanomo بازدید : 58